کاش هنوزم همه رو ده تا دوست داشتيم!
بچه که بوديم چه دلاي بزرگي داشتيم حالا که بزرگيم چه دلتنگيم کاش دلامون به بزرگي بچگي بود کاش همون بچه ای بوديم که حرفاش رو از نگاهش مي شه خوند
کاش براي حرف زدن نيازي به صحبت کردن نداشتيم
کاش براي حرف زدن فقط نگاه کافي بود کاش قلبها در چهره بود
اما حالا اگه فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمه و دل خوش کرديم که سکوت کرديم
دنيا رو ببين... بچه بوديم از آسمون بارون ميومد بزرگ شدیم از چشامون ميآد!
بچه بوديم همه چشماي خيسمون رو ميديدن بزرگ شديم هيچکي نميبينه
بچه بوديم تو جمع گريه مي کرديم بزرگ شديم تو خلوت
بچه بوديم راحت دلمون نمي شکست بزرگ شديم خيلي آسون دلمون مي شکنه بچه بوديم همه رو ۱۰ تا دوست داشتيم بزرگ که شديم بعضي ها رو هيچي بعضي هارو کم و بعضي ها رو بي نهايت دوست داريم
بچه که بوديم قضاوت نمي کرديم و همه يکسان بودن بزرگ که شديم قضاوتهاي درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغيير کنه
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگي ۱۰ تا دوست داشتيم بچه که بوديم اگه با کسي دعوا ميکرديم ۱ ساعت بعد از يادمون ميرفت
بزرگ که شديم گاهي دعواهامون سالها تو يادمون مونده و آشتي نمي کنيم بچه که بوديم گاهي با يه تيکه نخ سرگرم مي شديم بزرگ که شديم حتي ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نميکنه
بچه که بوديم بزرگترين آرزومون داشتن کوچکترين چيز بود بزرگ که شديم کوچکترين آرزومون داشتن بزرگترين چيزه بچه که بوديم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شديم حسرت برگشتن به بچگي رو داريم
بچه که بوديم تو بازيهامون همش اداي بزرگ ترها رو در مي آورديم بزرگ که شديم همش تو خيالمون بر ميگرديم به بچگي
بچه بوديم درد دل ها رو به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدن بزرگ شديم درد دل ها رو به صد زبان به کسي مي گيم... هيچ کس نمي فهمه
بچه بوديم دوستيامون تا نداشت بزرگ که شديم همه دوستيامون تا داره
بچه که بوديم بچه بوديم بزرگ که شديم بزرگ که نشديم هيچ ؛ ديگه همون بچه هم نيستيم |